عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



به وبلاگ من خوش آمدید

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان شعر و شاعر و آدرس sha-er.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار مطالب

:: کل مطالب : 17
:: کل نظرات : 0

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز :
:: باردید دیروز :
:: بازدید هفته :
:: بازدید ماه :
:: بازدید سال :
:: بازدید کلی :

RSS

Powered By
loxblog.Com

وحشی بافقی
یک شنبه 31 خرداد 1394 ساعت 8:11 | بازدید : 181 | نوشته ‌شده به دست حجت | ( نظرات )

خوار می‌کن ، زار می‌کش، منتت بر جان ماست

خواری ظاهر گواه عزت پنهان ماست

چشم ظاهر بین بر آزار است وای ار بنگرد

این گلستانها که پنهان زیر خارستان ماست

ترک ما کردی و مهر و لطف بیعت با تو کرد

ناز و استغنا ولی هم عهد و هم پیمان ماست

بی رضای ماست سویت آمدن از ما مرنج

این نه جرم ما گناه پای نافرمان ماست

بر وجود ما طلسمی بسته حرمان درت

کانچه غیر از ماست دیوار و در زندان ماست

تلخ داروی است زهر چشم و ترک نوشخند

لیکن آن دردی که ما داریم این درمان ماست

عقل را با عشق و عاشق را به سامان دشمنیست

بی خرد وحشی که در اندیشهٔ سامان ماست



:: موضوعات مرتبط: شاعر , وحشی بافقی , ,
:: برچسب‌ها: وحشی،عقل را با عشق و عاشق ،شعر،شاعر،شعرهای وحشی ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
وحشی بافقی
یک شنبه 27 ارديبهشت 1394 ساعت 10:3 | بازدید : 204 | نوشته ‌شده به دست حجت | ( نظرات )

پاک ساز از غیر دل ، وز خود تهی شو چون حباب

گر سبک روحی توانی خیمه زد بر روی آب

خودنمایی کی کند آن کس که واصل شد به دوست

چون نماید مه چو گردد متصل با آفتاب

کی دهد در جلوه گاه دوست عاشق راه غیر

دم مزن از عشق اگر ره می‌دهی بر دیده خواب

نیست بر ذرات یکسان پرتو خورشید فیض

لیک باید جوهر قابل که گردد لعل ناب

وحشی از دریای رحمت گر دهندت رشحه‌ای

گام بر روی هوا آسان زنی همچون سحاب



:: موضوعات مرتبط: وحشی بافقی , ,
:: برچسب‌ها: اک ساز از غیر دل ، وز خود تهی شو چون حباب , وحشی بافقی , جلوه گاه دوست عاشق ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
وحشی بافقی
یک شنبه 27 ارديبهشت 1394 ساعت 9:39 | بازدید : 140 | نوشته ‌شده به دست حجت | ( نظرات )

این زمان یارب مه محمل نشین من کجاست

آرزو بخش دل اندوهگین من کجاست

جانم از غم بر لب آمد، آه از این غم، چون کنم

باعث خوشحالی جان غمین من کجاست

ای صبا یاری نما اشک نیاز من ببین

رنجه شو بنگر که یار نازنین من کجاست

دور از آن آشوب جان و دل ، دگر صبرم نماند

آفت صبر و دل و آشوب دین من کجاست

محنت و اندوه هجران کشت چون وحشی مرا

مایهٔ عیش دل اندوهگین من کجاست



:: موضوعات مرتبط: وحشی بافقی , ,
:: برچسب‌ها: این زمان یارب مه محمل نشین من کجاست , اشعار وحشی , جانم از غم بر لب آمد , وحشی بافقی ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
سهراب سپهری
شنبه 26 ارديبهشت 1394 ساعت 10:10 | بازدید : 156 | نوشته ‌شده به دست حجت | ( نظرات )

دوست

 

 

بزرگ بود
و از اهالی امروز بود
و با تمام افق های باز نسبت داشت
و لحن آب و زمین را چه خوب می فهمید

صداش
به شکل حزن پریشان واقعیت بود
و پلک هاش
مسیر نبض عناصر را
به ما نشان داد
و دست هاش
هوای صاف سخاوت را ورق زد
و مهربانی را
به سمت ما کوچاند داد

به شکل خلوت خودبود
و عاشقانه ترین انحنای وقت خودش را
برای آینه تفسیر کرد
و او بشیوه ی باران پر از طراوت تکرار بود

و او به سبک درخت
میان عافیت نور منتشر شد
همیشه کودکی باد را صدا می کرد
همیشه رشته ی صحبت را
به چفت آب گره می زد
برای ما ، یک شب
سجود سبز محبت را
چنان صریح ادا کرد
که ما به عاطفه ی سطح خاک دست کشیدیم
و مثل لهجه ی یک سطل آب تازه شدیم

و بارها دیدیم
که با چقدر سبد
برای چیدن یک خوشه ی بشارت رفت

ولی نشد
که روبروی وضوح کبوتران بنشیند
و رفت تا لب هیچ
و پشت حوصله ی نورها دراز کشید
و هیچ فکر نکرد
که ما میان پریشانی تلفظ درها
برای خوردن یک سیب
چقدر تنها ماندیم.



:: موضوعات مرتبط: سهراب سپهری , ,
:: برچسب‌ها: دوست , بزرگ بود و از اهالی امروز بود , برای خوردن یک سیب چقدر تنها ماندیم , که روبروی وضوح کبوتران بنشیند ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
سهراب سپهری
شنبه 26 ارديبهشت 1394 ساعت 10:7 | بازدید : 154 | نوشته ‌شده به دست حجت | ( نظرات )
«واحه‌يي درلحظه»

 به سراغ من اگر می‌آیید،
 

                            پشت هیچستانم.


 پشت هیچستان جایی است. 

 

 پشت هیچستان رگ‌های هوا، پر قاصدهایی است 

             که خبر می‌آرند، از گل واشده دورترین بوته خاک. 

روی شن‌ها هم، نقش‌های سم اسبان سواران ظریفی است که صبح

 

                                                         به سر تپه معراج شقایق رفتند.

 

پشت هیچستان، چتر خواهش باز است: 

                          تا نسیم عطشی در بن برگی بدود، 

                                                         زنگ باران به صدا می‌آید.

 

     آدم این‌جا تنهاست 

             و در این تنهایی، سایه نارونی تا ابدیت جاری است.

 

    به سراغ من اگر می‌آیید، 

             نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد 

                                                     چینی نازک تنهایی من.



:: موضوعات مرتبط: سهراب سپهری , ,
:: برچسب‌ها: سهراب, سهراب سپهري, اشعار سهراب, به سراغ من اگر مي‌آيي, شعر نو ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نیما یوشیج
25 ارديبهشت 1394 ساعت 8:54 | بازدید : 151 | نوشته ‌شده به دست حجت | ( نظرات )

بر سر قایقش

بر سر قایقش اندیشه کنان  قایق بان
دائماً میزند از رنج سفر بر سر دریا فریاد:
"اگرم کشمکش موج سوی ساحل راهی میداد."
*
سخت طوفان زده روی دریاست
نا شکیباست به دل قایق بان
شب پر از حادثه.دهشت افزاست.
*
بر سر ساحل هم لیکن اندیشه کنان قایق بان
نا شکیباتر بر می شود از او فریاد:
"کاش بازم ره بر خطه ی دریای گران می افتاد!"



:: موضوعات مرتبط: نیما یوشیج , ,
:: برچسب‌ها: بر سر قایقش , بر سر قایقش اندیشه کنان قایق بان , شب پر از حادثه , شعر نیما ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نیما یوشیج
25 ارديبهشت 1394 ساعت 8:54 | بازدید : 111 | نوشته ‌شده به دست حجت | ( نظرات )

پاسها از شب گذشته است

پاسها از شب گذشته است.
میهمانان جای را کرده اند خالی. دیرگاهی است
میزبان در خانه اش تنها نشسته.
در نی آجین جای خود بر ساحل متروک میسوزد اجاق او
اوست مانده.اوست خسته.
 
مانده زندانی به لبهایش
بس فراوان حرفها اما
با نوای نای خود در این شب تاریک پیوسته
چون سراغ از هیچ زندانی نمی گیرند
میزبان در خانه اش تنها نشسته.
 

زمستان 1336



:: موضوعات مرتبط: نیما یوشیج , ,
:: برچسب‌ها: پاسها از شب گذشته است , میهمانان جای را کرده اند خالی , اشعار نیما یوشیج , پدر شعر نو , نیما , شعر نیما یوشیج ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
فروغ فرخزاد
25 ارديبهشت 1394 ساعت 8:54 | بازدید : 107 | نوشته ‌شده به دست حجت | ( نظرات )

مرگ من

مرگ من روزی فرا خواهد رسید

در بهاری روشن از امواج نور

در زمستانی غبارآلود و دور

یا خزانی خالی از فریاد و شور

 

 

مرگ من روزی فرا خواهد رسید

روزی از این تلخ و شیرین روزها

روز پوچی همچو روزان دگر

سایه‌ای ز امروزها‌، دیروزها

 

دیدگانم همچو دالان‌های تار

گونه‌هایم همچو مرمرهای سرد

ناگهان خوابی مرا خواهد ربود

من تهی خواهم شد از فریاد درد

 

می خزند آرام روی دفترم

دست‌هایم فارغ از افسون شعر

یاد می‌آرم که در دستان من

روزگاری شعله می زد خون شعر

 

خاک می خواند مرا هر دم به خویش

می رسند از ره که در خاکم نهند

آه شاید عاشقانم نیمه شب

گل به روی گور غمناکم نهند

 

بعد من ناگه به یک‌سو می روند

پرده‌های تیرهٔ دنیای من

چشم‌های ناشناسی می خزند

روی کاغذها و دفترهای من

 

در اتاق کوچکم پا می نهد

بعد من، با یاد من بیگانه‌ای

در بر آیینه می‌ماند به جای

تار مویی، نقش دستی، شانه‌ای

 

می‌رهم از خویش و می‌مانم ز خویش

هر چه بر جا مانده ویران می‌شود

روح من چون بادبان قایقی

در افقها دور و پنهان می‌شود

 

می‌شتابند از پی هم بی‌شکیب

روزها و هفته‌ها و ماه‌ها

چشم تو در انتظار نامه‌ای

خیره می‌ماند به چشم راه‌ها

 

لیک دیگر پیکر سرد مرا

می‌فشارد خاکِ دامنگیر خاک

بی‌تو دور از ضربه‌های قلب تو

قلب من می‌پوسد آنجا زیر خاک

 

بعدها نام مرا باران و باد

نرم می‌شویند از رخسار سنگ

گور من گمنام می‌ماند به راه

فارغ از افسانه‌های نام و ننگ



:: موضوعات مرتبط: فروغ فرخ زاد , ,
:: برچسب‌ها: مرگ من روزی فرا خواهد رسید , امروزها‌ , دیروزها , خزانی خالی , اشعار فروغ , فرخزاد ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
احمد شاملو
25 ارديبهشت 1394 ساعت 8:54 | بازدید : 110 | نوشته ‌شده به دست حجت | ( نظرات )
سرود آشنایی
 
کیستی که من
این گونه
 به اعتماد
نام خود را
با تو می گویم،
کلید خانه ام را
در دستت می گذارم،
نان شادیهایم را
با تو قسمت می کنم،
به کنارت می نشینم و بر زانوی تو
این چنین آرام
به خواب می روم؟
کیستی که من
این گونه به جد
در دیار رویاهای خویش
با تو درنگ می کنم؟َ


:: موضوعات مرتبط: احمد شاملو , ,
:: برچسب‌ها: احمد شاملو , کیستی که من , به اعتماد , اشعار احمد شاملو , شعر های احمد شاملو ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
قیصر امین پور
25 ارديبهشت 1394 ساعت 8:54 | بازدید : 105 | نوشته ‌شده به دست حجت | ( نظرات )

درد واره ها

دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته ی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم

دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است

دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنه ی شناسنامه هایشان
درد می کند

من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه های ساده ی سرودنم
درد می کند

انحنای روح من
شانه های خسته ی غرور من
تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
کتف گریه های بی بهانه ام
بازوان حس شاعرانه ام
زخم خورده است

دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟

این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنه ی لجوج

اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
درد
رنگ و بوی غنچه ی دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم؟

دفتر مرا
دست درد می زند ورق
شعر تازه ی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف می زنم؟

درد، حرف نیست
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟

 



:: موضوعات مرتبط: قیصر امین پور , ,
:: برچسب‌ها: دردهای من , جلد کهنه ی شناسنامه هایشان , درد واره ها , اشعار قیصر , شعر قیصر , قیصر امین پور , شعرهای قیصر امین پور ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد